یادداشت

تقلیل‌گرایی بیولوژیک و افسانۀ «کورتکس کلفت»: نقدی بر تبیین‌های شبه‌علمی توسعه

 

دکتر امان الله فصیحی

تبیین پدیده‌های اجتماعی بر اساس ویژگی‌های زیستی و فیزیکی انسان‌ها، رویکردی منسوخ‌شده است که ریشه در قرن هجدهم و نوزدهم دارد. این دیدگاه که با نظریات جرم‌شناسی سزار لمبروزو به اوج رسید، تلاش می‌کرد تا رفتارهای پیچیده‌ای مانند کجروی اجتماعی را به خصوصیات جسمی، ابعاد جمجمه یا فرم چهره تقلیل دهد. امروزه، این نظریات به دلیل روش‌شناسی معیوب و پیش‌فرض‌های نژادپرستانه، جایگاهی در علم ندارند. با این حال، متأسفانه شاهد بازتولید چنین ایده‌هایی در قالب‌های جدید هستیم. ادعاهای اخیر دکتر محسن رنانی مبنی بر اینکه توسعه‌یافتگی اروپاییان به دلیل «کلفتی کورتکس مغز» آن‌ها و توسعه‌نیافتگی آسایی‌ها ناشی از «نازکی» آن است، نمونه‌ای بارز از همین رویکرد تقلیل‌گرایانه و شبه‌علمی است. این ادعا نه یک نظریه جدید، بلکه تکرار همان منطق لمبروزویی در حوزه‌ای متفاوت است و لازم است از منظر علمی و جامعه‌شناختی به دقت بررسی شود.

۱. فقدان شواهد علمی و روش‌شناسی مبهم

اولین و اساسی‌ترین پرسش از چنین ادعایی، به روش‌شناسی آن بازمی‌گردد: این نتیجه که کورتکس مغز «اروپاییان» به طور سیستماتیک ضخیم‌تر از «آسیایی‌ها» است، بر اساس کدام پژوهش معتبر علمی به دست آمده است؟ علم مدرن مغز و اعصاب چنین دسته‌بندی کلی و نژادی را به رسمیت نمی‌شناسد. مفاهیمی چون «اروپایی» و «آسیایی» برساخته‌های جغرافیایی و فرهنگی هستند و تنوع ژنتیکی و فیزیکی درون این جمعیت‌ها بسیار بیشتر از تفاوت‌های میانگین بین آن‌هاست. یک پژوهش علمی معتبر نیازمند نمونه‌گیری تصادفی، کنترل دقیق متغیرهای مداخله‌گر (مانند تغذیه، سطح بهداشت، آموزش و طبقه اجتماعی) و تعریف دقیق جوامع مورد مطالعه است. شبه نظریه «کورتکس کلفت» هیچ‌یک از این معیارها را برآورده نمی‌کند و مشخص نیست که این ادعا بر پایه کدام داده‌های تجربی و مطالعات تطبیقیِ مورد تأیید جامعه علمی جهانی استوار شده است.

۲. مغالطه علت و معلول و نادیده گرفتن انعطاف‌پذیری مغز

پرسش دوم این است که حتی اگر فرض محال کنیم که چنین تفاوتی در ضخامت کورتکس وجود دارد، با کدام سازوکار علمی ثابت شده است که این تفاوت علت توسعه‌یافتگی است و نه معلول آن؟ علم امروز به ما می‌گوید که مغز یک عضو ایستا نیست، بلکه دارای ویژگی شگفت‌انگیزی به نام انعطاف‌پذیری عصبی است. این یعنی ساختار و عملکرد مغز در پاسخ به تجربیات، یادگیری، تغذیه و محیط تغییر می‌کند. برای مثال، مطالعات نشان داده‌اند که آموزش موسیقی یا یادگیری یک زبان جدید می‌تواند به تغییرات ساختاری در مغز منجر شود. بنابراین، کاملاً محتمل است که سطح بالاتر آموزش، بهداشت، تغذیه و رفاه عمومی در جوامع توسعه‌یافته (که خود محصول فرآیندهای تاریخی، اقتصادی و سیاسی هستند) به رشد و سلامت بهتر مغز شهروندانشان منجر شود، نه اینکه یک ویژگی ذاتی مغزی، تاریخ و اقتصاد یک قاره را رقم زده باشد.

۳. تقلیل‌گرایی بیولوژیک و تضاد با واقعیت‌های اجتماعی

این رویکرد تقلیل‌گرایانه، در مواجهه با پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی به اوج ضعف خود می‌رسد. برای مثال، پیوند دادن پدیده‌ای مانند ازدواج فامیلی به «نازکی کورتکس» با یک آزمون ساده واقعیت رد می‌شود. اگر این ادعا درست بود، باید افرادی که حاصل چنین ازدواج‌هایی هستند، در زندگی شخصی و اجتماعی خود به طور معناداری از سایرین عقب‌مانده‌تر باشند. در حالی که نه تنها هیچ پیمایش علمی معناداری این تفاوت را اثبات نکرده، بلکه مشاهدات شهودی و تجربی ما از محیط اطرافمان نیز چنین الگویی را تأیید نمی‌کند. به همین ترتیب، نسبت دادن چندهمسری به نقص بیولوژیک، در تضاد کامل با کارکرد اجتماعی این پدیده است. در جوامعی که این رسم وجود دارد، چندهمسری عموماً نه نشانه‌ی عقب‌ماندگی، بلکه نمادی از تفوق اجتماعی و قدرت اقتصادی بوده است. این پدیده نوعاً در میان طبقات بالا و مرفه جامعه رخ می‌دهد که توانایی تأمین مالی چند خانواده را دارند، نه در طبقات پایین. بنابراین، تفسیر این پدیده‌ها به عنوان نشانه‌ی «نقص مغزی»، حاصل نادیده گرفتن کامل منطق اجتماعی و اقتصادی حاکم بر آنهاست.

۴. تعریف دلبخواهی «توسعه» و مغالطه در فهم فرهنگ

ایراد بنیادی دیگر، تعریف سطحی و دلبخواهانه‌ای است که از خود مفهوم «توسعه» ارائه می‌شود. ادعای اینکه چون ما می‌توانیم متون کلاسیکی چون شاهنامه را بخوانیم، پس زبان ما توسعه نیافته است، یک مغالطه آشکار است. این استدلال یک واقعیت کلیدی را نادیده می‌گیرد: خوانش یا عدم خوانش یک متن کلاسیک و فهم یا عدم فهم یک هنر والا، بیش از آنکه به «توسعه‌یافتگی» زبان مربوط باشد، به توانش فرهنگی افراد بستگی دارد؛ توانشی که مستقیماً محصول محیط خانواده و کارآمدی نظام آموزشی است. در واقع، فهم و درک هنر و ادبیات کلاسیک در هر فرهنگی، شاخصی از عمق فرهنگی و آموزشی است. این دقیقاً همان مفهومی است که اندیشمند اروپایی، پیر بوردیو، تحت عنوان سرمایه فرهنگی والا نظریه‌پردازی کرده است. از نظر او، توانایی درک و تعلق به این میراث، نه نشانه عقب‌ماندگی، بلکه نماد فرهیختگی و تمایز است. بنابراین، این ادعا نه تنها بر پایه‌ای سست بنا شده، بلکه نشان‌دهنده یک تناقض عمیق است: الگوی غربی را به عنوان معیار توسعه معرفی می‌کند، اما مفاهیم کلیدی همان الگو در باب فرهنگ والا را نادیده می‌گیرد.

۵. پیش‌فرض ایدئولوژیک: توسعه خطی و برتری الگوی غربی

این نظریه بر پیش‌فرض استعمارگرایانه و منسوخ توسعه خطی استوار است. این دیدگاه، تاریخ تحول جوامع را یک مسیر واحد و از پیش تعیین‌شده می‌داند که در آن، جوامع غربی در «مرحله نهایی» و دیگر جوامع در مراحل «ابتدایی» قرار دارند. با بیولوژیک کردن این تفاوت، نابرابری‌های جهانی، طبیعی و ذاتی جلوه داده می‌شود. این نظریه به طور ضمنی این پیام را القا می‌کند که عقب‌ماندگی برخی کشورها نه نتیجه استعمار، استثمار تاریخی، ساختارهای ناعادلانه اقتصاد جهانی یا تصمیمات سیاسی غلط، بلکه یک سرنوشت محتوم بیولوژیک است. این دقیقا همان منطقی بود که در قرن نوزدهم برای توجیه سلطه استعماری و «رسالت تمدن‌سازی مرد سفیدپوست» به کار گرفته می‌شد.

۶. مغالطه تبیین تک‌عاملی برای پدیده‌های پیچیده

در نهایت، بزرگ‌ترین نقد مبنایی به این رویکرد، نگاه تک‌عاملی به پدیده بسیار پیچیده‌ای مانند «توسعه» است. توسعه یک برآیند تاریخی است که از تعامل ده‌ها عامل مختلف از جمله جغرافیا، نهادهای سیاسی و اقتصادی، روابط بین‌الملل، ساختارهای فرهنگی، انباشت سرمایه، فناوری و تحولات تاریخی شکل می‌گیرد. هیچ جامعه‌شناس، اقتصاددان یا مورخ معتبری امروزه توسعه را به یک عامل واحد، آن هم یک متغیر بیولوژیک مشکوک، تقلیل نمی‌دهد. رویکردهای علمی مدرن بر اساس تحلیل سیستم‌های پیچیده و روابط چندسطحی میان این عوامل استوار هستند. بنابراین، نظریه «کورتکس کلفت» نه تنها در جزئیات علمی خود مردود است، بلکه در کلیت و پارادایم فکری خود نیز با اصول اولیه علوم اجتماعی مدرن در تضاد قرار دارد.

در جمع‌بندی می‌توان گفت که چنین نظریه‌هایی، بیش از آنکه تبیینی علمی برای واقعیت‌های اجتماعی باشند، ابزارهایی ایدئولوژیک هستند که با ظاهری علمی، نابرابری‌ها را توجیه کرده و مسئولیت‌پذیری تاریخی و سیاسی را از کانون بحث خارج می‌کنند. وظیفه روشنفکران و دانشگاهیان، نقد بی‌پرده این شبه‌علم و تأکید بر تحلیل‌های پیچیده، چند بعدی و مبتنی بر شواهد برای فهم مسائل جامعه است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *