نشست علمی «جریان شناسی ابتذال فرهنگی در سینمای ایران» با حضور دکتر محمدصادق کوشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، جناب آقای رضا ابوفاضلی، کارگردان و مدرس هنری و دکتر سعید مقدم، مدیر ویکی رز، در ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ برگزار گردید. این نشست به همت ویکی رز و با مشارکت موسسه شناخت، موسسه فرهنگی فکرت، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره و انجمن مطالعات اجتماعی حوزه علمیه در سالن جلسات موسسه شناخت تشکیل شد.
دکتر سعید مقدم
بازتاب قداستزدایی و انسانمحوری در حوزه فیلم و سینما
سینما یکی از محصولات تکنولوژیک تمدن غرب به شمار میرود و ازاینرو، نمیتوان حقیقت آن را از کلیت منظومه فکری و فرهنگی غرب جدا دانست. به تعبیر شهید آوینی، سینما اساساً پدیدهای غربی است؛ تاریخ پیدایش و تکامل آن در بستر تمدن غرب رقم خورده و مسیر صیرورت تاریخی آن نیز مبتنی بر تفکر و جهانبینی غربی شکل گرفته است.
سینمای غرب، تحت تأثیر جریانهای روشنفکری حاکم بر تمدن غرب، واجد ابعادی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی خاصی است که آن را از سایر شیوههای روایتگری تصویری متمایز میسازد. در لایههای هستیشناختی، باورها و ارزشهای دینی مورد تردید یا انکار قرار میگیرند. در حوزه انسانشناختی نیز، انسان به جایگاه محوری و جایگزین خداوند ارتقا مییابد؛ تصویری که در آن خدا به “ساعتساز خاموش” تقلیل یافته و قداست از انسان زدوده میشود؛ انسانی که دیگر اشرف مخلوقات تلقی نمیشود.
عقل انسان در روزگار معاصر نیز دچار تحول بنیادینی شده است. اگر پیشتر عقل، بایدها و نبایدها را در ساحت ارزشها تعیین میکرد، امروزه و تحت تأثیر جریانهای روشنفکری، عقل انسان به سطح ابزاری فروکاسته شده است؛ به این معنا که فقط به تشخیص هستها و نیستها بسنده میکند و تعیین بایدها و نبایدها را به غرایز واگذار میکند.

دکتر سعید مقدم
غربزدگی سینمای ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامی
این تغییر نگرش، محصول فضای روشنفکری است و بازتاب آن را میتوان در عرصه سینما نیز مشاهده کرد. سینمای ایران نیز، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، تحت تأثیر سینمای غرب و فضای شبهروشنفکری شکل گرفته است؛ فضایی که مبانی خود را از روشنفکری غربی وام گرفته و در خدمت تمایلات و غرایز انسانی قرار داده است.
در دوران پیش از انقلاب، سینمای ایران عمدتاً در قالب فیلمفارسی و با محوریت همین فضای شبهروشنفکری شکل گرفت. پس از انقلاب نیز، به تعبیر شهید آوینی، دو جریان عمده در سینما وجود داشت: یکی جریان فیلمفارسی که گرچه کمرنگ شد اما ریشههای آن همچنان باقی ماند و دیگری جریان سینمای روشنفکری که پس از انقلاب حتی پررنگتر از گذشته به حیات خود ادامه داد. در کنار این دو، جریان سینمای انقلابی نیز متولد شد که در فراز و نشیبهای خود، گاه پررنگ و گاه کمرنگ ظاهر شده است.
تاثیر نظامهای معنایی بر شکلگیری جریانهای سینمایی
در حوزه علوم اجتماعی، جهانهای اجتماعی بر اساس لایههای معنایی که هر اندیشمند با آن ارتباط برقرار میکند، متفاوتاند. در سینما نیز هر کارگردان بسته به آنکه با کدام نظام معنایی پیوند برقرار کند، جریان سینمایی متناظر با آن را شکل میدهد. به تعبیر شهید آوینی، فیلمها لزوماً بازتاب واقعیت عینی جامعه نیستند، بلکه تجلی درونیات و جهانبینی کارگرداناند؛ هر فیلم، مظهری از روح سازنده خود است.
پیوندی که میان کارگردانان و یک نظام معنایی مشترک شکل میگیرد، زمینهساز نوعی همسویی در تولید آثار با مضامین و رویکردهای مشابه میشود؛ همسوییای که میتواند به شکلگیری یک جریان سینمایی منجر شود.
جریان روشنفکری در سینمای ایران، خود شامل خردهجریانهایی است که یکی از مهمترین آنها، جریان عامهپسند یا ابتذال فرهنگی است. فیلمهایی که در این حوزه تولید میشوند، اغلب به بازتولید روابط جنسی نامتعارف، خیانت در زندگی زناشویی، نمایش زن بهعنوان جنس دوم، شوخیهای جنسی و جابهجایی مرزهای حیا میپردازند. عشقهای مثلثی و به چالش کشیدن ارزشهای اخلاقی از شاخصههای این جریان است. این جریان نهتنها کمرنگ نیست، بلکه روزبهروز پررنگتر شده و مخاطبان خاص خود را پیدا کرده است.
مسائل بینادین حوزه فیلم و سینما در ایران
در این میان، پرسشهای مهمی مطرح میشود که شایسته است اساتید محترم به آنها پاسخ دهند: آیا جریان عامهپسند در سینمای ایران، مسئلهمند است؟ اگر هست، آیا مسائل خود را از جامعه ایرانی میگیرد یا بازتابدهنده مسائل و دغدغههای جهان غرب است؟ آیا پاسخهایی که این سینما به مسائل خود میدهد، بومیاند یا صرفاً تقلیدی از غرب؟ آیا هنرمندان این جریان، واقعیتهای عینی جامعه را بازتاب میدهند یا صرفاً بازتابدهنده اندیشه و جهانبینی شخصی خود هستند؟ همچنین، چه نوع عقلانیتی بر این خردهجریان ابتذال فرهنگی در سینمای ایران حاکم است؟ آیا میتوان این خردهجریان را متعلق به ساحت خاصی از عقلانیت دانست یا هنوز در سطح غرایز باقی مانده است؟ نگاه انسانشناختی این سینما به انسان ایرانی چگونه است؟ آیا باوری به پیوند انسان ایرانی عالم غیب و ملکوت دارد یا از منظر این خرده جریان انسان ایرانی صرفاً جسمی است تابع غرایز جنسی؟
از سوی دیگر، لازم است بررسی شود که چه ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از این خردهجریان ابتذال در ایران سود میبرند و چه ایدئولوژیهایی پشت آن قرار دارد. آیا ایده «هنر برای هنر» واقعاً در این جریان محقق شده یا صرفاً شعاری بیش نیست؟ سیاستگذاریهای فرهنگی پس از انقلاب تا چه اندازه در شکلگیری این خردهجریان نقش داشته و این جریان چه تأثیری بر لایههای مختلف سبک زندگی ایرانی-اسلامی گذاشته است؟ در نهایت، راههای برونرفت از این وضعیت در ساحتهای مختلف چیست؟ آنچه بیان شد، طرح بحثی بود که خدمت اساتید محترم ارائه شد. اکنون مشتاق بهرهمندی از دیدگاههای ارزشمند اساتید محترم هستیم. در آغاز، از محضر جناب آقای دکتر کوشکی بهرهمند خواهیم شد و پس از آن، در خدمت جناب آقای ابوفاضلی خواهیم بود.
دکتر کوشکی
اولین نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که سینما در ایران با فاصلهزمانی بسیار کوتاه نسبت به ظهور سینما در فرانسه و ایالات متحده، به عنوان یک “صنعت_ سرگرمی”، وارد شد. بسیاری از دستاوردهای تمدن غرب با تأخیری چند دهساله به ایران رسیدند؛ اما سینما در کمتر از دو دهه پس از پیدایش در غرب، در ایران نیز پا گرفت. این نکته بسیار قابل تأمل است. به طور مشخص، کمتر از دو دهه پس از آن که برادران لومیر در فرانسه فیلمهای کوتاه سرگرمکنندهای ساختند و سینما به عنوان یک صنعت_سرگرمی در آمریکا شکل گرفت، در آغاز دوران حکومت رضاخان در ایران نیز فیلمسازی آغاز شد. فیلم «آبی و رابی» که نخستین فیلم سینمایی ایرانی به شمار میرود، نمونهای از این شروع است. پس از آن، فیلم «حاجی آقا آکتور سینما» ساخته شد؛ فیلمی که عنوانش نمادی از تضاد میان سنت و مدرنیته است. شخصیت حاجی آقا نماینده سنت است و در برابر گرایشهای مدرن قرار میگیرد و در نهایت باید تسلیم این تحولات شود.

دکتر کوشکی
نقش سینما در ترویج سبک زندگی مدنظر حکومت پهلوی
با وجود فاصله حدود بیست ساله با اروپا و آمریکا، سینما در ایران صرفاً یک فناوری یا کالای وارداتی نبود؛ بلکه حامل ایدهای بود که حکومت رضاخان و سپس محمدرضا شاه دنبال میکردند. این ایده بر عهده سینما گذاشته شده بود تا فرهنگ و سبک زندگی مدنظر حاکمیت را در جامعه ترویج کند. البته این به معنای دخالت مستقیم دولت در تولید فیلم نبود؛ بلکه بخش خصوصی متولی اصلی این حوزه بود. دولت بهصورت نامحسوس و غیرمستقیم، جهتگیری کلی را کنترل میکرد و افراد متخصصی چون محمود و اسماعیل کوشان، که کار خود را به خوبی میدانستند، وارد این چرخه شدند. به این ترتیب، حکومت پهلوی به شیوه نامحسوس ریلگذاری کرد و سینما به تدریج مسیر خود را پیمود. برخلاف ادعای برخی، تضاد جدی و بنیادینی میان بدنه اصلی سینما و حاکمیت پهلوی وجود نداشت. اختلافات موجود بیشتر موردی و سلیقهای بود؛ مانند توقیف فیلمهایی چون «گوزنها» یا «برهنه تا ظهر با سرعت» و ایرادهایی که به فیلم «گاو» وارد شد. این موارد بیشتر ناشی از تفاوت برداشتهای جزئی بود و نه اختلافات اساسی میان سینما و حکومت. بدنه اصلی سینما همان نگاه حاکمیت به غرب را پذیرفته و دنبال میکرد و دوگانگی عمیقی میان آنها وجود نداشت.
پیوند سینما با تئاتر و تلویزیون در ایران
سینما در ایران، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، صرفاً به معنای فیلم سینمایی نیست؛ بلکه تئاتر، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی نیز در این مجموعه جای میگیرند. بازیگران و کارگردانان میان این حوزهها جابهجا میشوند و یک پیکره واحد را تشکیل میدهند. برخلاف غرب که هر هنرمند معمولاً در یک حوزه تخصص دارد، در ایران یک بازیگر ممکن است از تئاتر به سینما و سپس به شبکه نمایش خانگی و تلویزیون برود و بالعکس. این همگرایی باعث شده است که وقتی از «سینما» سخن میگوییم، در واقع به مجموعهای چندوجهی اشاره کنیم که در سیما، تئاتر و شبکههای نمایش خانگی نیز بازتاب دارد. قبل از انقلاب، نسل برجستهای از بازیگران تئاتر به سینما وارد شدند؛ افرادی چون علی نصیریان، جمشید مشایخی، عزتالله انتظامی و داوود رشیدی که پیش از آن عمدتاً در تئاتر فعال بودند و پس از انقلاب به چهرههای شاخص سینما تبدیل شدند. این موضوع نشان میدهد که نمیتوان سینما را بهصورت جداگانه و مستقل از سایر هنرهای نمایشی در ایران بررسی کرد.
بُعد هنری و صنعتی سینما در غرب
از سوی دیگر، در غرب، سینما هم بعد هنری دارد و هم صنعت_ سرگرمی است. سینما به عنوان یک صنعت، با فروش بلیت و جذب مخاطب، چرخه اقتصادی بزرگی ایجاد میکند و اگر سودآور نباشد، امکان ادامه حیات ندارد. نمونه بارز آن، کارگردانانی است که پس از شکستهای مالی، از عرصه کارگردانی و تهیهکنندگی کنار میروند و به حوزههای دیگر میروند. کارگردان «رقصنده با گرگ» وقتی که فیلم «دنیای آب» را میسازد و شکست سختی میخورد، که خود نیز تهیهکننده آن بود، اگر اشتباه نکنم، عملاً از حوزه کارگردانی و تهیهکنندگی کنار میرود و بیشتر به عرصه بازیگری میپردازد. بااینکه سابقه درخشانی داشت، اما خیلی زود دوران موفقیتش کوتاه و دولت مستعجل بود. کارگردان و بازیگر نقش اول «رقصنده با گرگ» را دوستان میشناسند و همینطور، چون چند کارش پیدرپی شکست خورد، عملاً طمارش درهمپیچیده شد و نتوانست ادامه بدهد.
سینمای غرب و سینمای دوره پهلوی؛ تمایزها و ویژگیها
در ایران پیش از انقلاب، سینما تقریباً فاقد بعد هنری بود و هیچ تلاشی برای توسعه این جنبه وجود نداشت. منظور از بعد هنری، لایههای هنری دراماتیک، قاببندیهای تصویری، کارگردانی و بازیگری است که همگی در کنار هم هنر سینما را میسازند. این هنر بهگونهای است که حتی اگر بیننده نتواند تمام اجزای آن را تفکیک کند، به طور ناخودآگاه از زیباییشناسی و احساسات آن تأثیر میپذیرد. یک بازیگر در کنار یک کارگردان ماهر میتواند بازی درخشانی ارائه دهد، اما همین بازیگر در کنار کارگردانی ضعیف، عملکرد قابل قبولی نخواهد داشت.
در سینمای غرب، این بعد هنری یکی از ارکان اصلی است که حس زیباییشناسی و ارتقای سواد و سلیقه هنری انسان را تأمین میکند، اما در سینمای ایران در عصر پهلوی، این جنبه تقریباً مغفول ماند و هنر واقعی در سینما دیده نشد. اگر کسی به مدت بیست سال به تماشای سینمای رایج هالیوود بنشیند، ذوق بصری او پرورش مییابد و ذهنش با ابعاد مختلف هنر سینما انس میگیرد. در این صورت، قاببندیهای نادرست، تصویربرداریهای ضعیف، بازیگریهای سطح پایین و میزانسنهای نامناسب را به سرعت پس میزند؛ درست مانند کسی که همیشه خطوط خوشنویسی زیبا دیده است و اگر یک خط معمولی ببیند، حس ناخوشایندی پیدا میکند و آن را نمیپسندد. مانند کسانی که تمام عمر در میان قالیهای خوشرنگ و نگار زندگی کردهاند، حتی اگر نرمترین موکت زیر پایشان باشد، چون فاقد رنگ و نقش و نگار است، حس ناخوشایندی نسبت به آن خواهند داشت. سینمای غرب هم جنبه هنری دارد و هم جنبه صنعتی و سرگرمی. اما در ایران، به ویژه در عصر پهلوی، به دلایل مختلف که فرصت پرداختن به آنها در اینجا نیست، سینما عمدتاً جنبه صنعتی و سرگرمی داشت. همین جنبه صنعتی و سرگرمی سبب شد که سینما تأثیر عمیقی بر سبک زندگی انسان شهری ایرانی بگذارد. چراکه سینما تنها رسانهای بود که انسان شهری ایران در آن مقطع زمانی میتوانست از آن بهرهمند شود.
تحریف معنایی «سینمای عامهپسند» در دهه ۶۰ در ایران
سینمای غرب به دلیل همین عامهپسندی است که تأثیرگذار است. چرا؟ چون نخبگان را کنار میگذارد و با عامه جامعه ارتباط برقرار میکند، هنر و ذوق بصری آنها را ارتقا میدهد، سبک زندگی موردنظر خود را ارائه میدهد، اندیشه سیاسی و مبانی فلسفی خود را القا میکند. و چون بیننده پول میدهد و میبیند، این ارتباط مؤثر است. این با حالتی که کتابی رایگان به شما داده شود و بخواهند آن را مطالعه کنید، متفاوت است. وقتی خودتان پول میدهید و انتخاب میکنید، ارتباط عمیقتر و مؤثرتر است. واژه «سینمای عامهپسند» در دهه ۶۰ بهنوعی تحریف شد؛ برخی متولیان سینمای روشنفکری آن را به کار بردند تا فیلمهایی که عامهپسند نبودند و فروش نداشتند را توجیه کنند. آنها پول فیلمهای خود را از دولت میگرفتند و میگفتند سینمای بد، عامهپسند است. درحالیکه اگر سینما عامهپسند نباشد، اساساً سینما نیست. تصور کنید یک سریال تلویزیونی بیننده اندکی داشته باشد؛ دیگر گروه و عواملی حاضر به همکاری با سازندگان آن نیست. تئاتری که شبانه دو تماشاگر داشته باشد، بعد از چند شب فعالیت خود را متوقف میکند.
بازنمایی احترام به خانواده در سینمای دوران پهلوی
قبل از انقلاب، سینما سرگرمیمحور بود و هنر در آن جریان نداشت؛ یعنی نیازی به بازیگری قوی، تصویربرداری حرفهای و فیلمنامه پیچیده حس نمیشد. اگر به فیلمهای دهه ۳۰ تا ۵۷ نگاه کنیم، بیشتر داستانها قابل پیشبینی بودند و جنبه دراماتیک و پیچیدگی خاصی نداشتند. مثلاً میدانستیم شخصیتها باید به هم برسند، استثنائاً در پایان اتفاقی غیرمنتظره رخ میداد که بیننده را غافلگیر میکرد. اگر سینمای قبل از انقلاب فارغ از جذابیتهای جنسی بود، بیننده زیادی نداشت؛ چراکه نه داستانهای پیچیده داشت، نه بازیهای درخشان و نه تصویربرداری حرفهای. تعداد فیلمهای پلیسی، ترسناک، ملودرام اجتماعی، سیاسی یا کمدی واقعی بسیار محدود بود. کمدیهای قبل از انقلاب معمولاً شوخیهای جنسی داشتند و کمدی موقعیت واقعی که بدون این شوخیها باشد، کم بود. البته برخی از این موارد به دلیل محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی آن زمان بود. اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، داستانهای سینمای قبل از انقلاب، اگرچه ساده بودند، اما مبتذل به معنای واقعی نبودند. مثلاً داستانهایی درباره فردی فقیر که میخواهد با دختری پولدار ازدواج کند، یا شخصیتهای کلاهبردار که در نهایت مجازات میشوند و قهرمان داستان به خاطر سادگی و خوشقلبیاش موفق میشود، نمونههایی از این داستانها هستند که ارزشهای اخلاقی را منتقل میکردند و بد نیستند.
چیزی که میخواهم خدمتتان عرض کنم، شاید ادعای سنگینی به نظر برسد، اما با توجه به سینمای قبل از انقلاب، باید گفت که خانواده در آن سینما موردتوجه بود و مادر مقدسترین شخصیت به شمار میرفت. اگر به هر فیلمی از آن دوران نگاه کنیم، حتی در فیلمهایی که اشاعه فحشا داشتند، میبینیم که قهرمان فیلم، ننهاش را به مشهد میبرد و یکی از جذابترین سکانسها و پلانها، مربوط به حرم مطهر حضرت رضا در آن فیلمهاست. در فیلمی که آغازگر وقاحت جنسی در سینمای ایران بود و تا پیش از آن مرزهای سکس به این شدت شکسته نشده بود، باز هم مادر چنان مقدس است که قهرمان فیلم، با وجود عرقخوری و رفتارهای ناپسندش، قول میدهد ننهاش را به مشهد ببرد و این کار را انجام میدهد. در سینمای قبل از انقلاب، خانواده محترم بود و دختری که از خانواده و چرخه خانواده خارج میشد، مثلاً به رقاصه یا کابارهچی تبدیل میشد و زندگی بدبختی داشت، اما دختری که وفادار به خانواده بود، خوشبخت میشد. چرا؟ چون جامعه ایرانی خانوادهمحور بود و این فیلمها نمیتوانستند ضد خانواده باشند. آنها ممکن بود ضد ارزشهای حاکم بر خانواده باشند، اما ضد خود خانواده نبودند. احترام به پدر، مادر، بزرگترها، خواهر و زن و ناموس در این فیلمها حفظ میشد. به خاطر ناموس حتی چاقو کشیدن هم روا بود؛ اینها بخشی از فرهنگ جامعه ایرانی بود که در سینمای قبل از انقلاب بازتاب داشت.
در اکثر فیلمهای قبل از انقلاب، دعواها و چاقوکشیها بیشتر برای دفاع از ناموس بود. هرچند ممکن است تعریف ناموس در برخی موارد غلط باشد، اما اصل آن برای جامعه ایرانی اهمیت داشت و نمیتوانستند در سینما آن را نادیده بگیرند. روابط خلاف اخلاق و هنجارهای جامعه ایرانی در این فیلمها وجود داشت، اما اصل خانواده و ناموس انکار نمیشد. حال، بخش مبتذل سینمای ایران که غالباً وجه قالب آن است، چیست؟ این بخش مربوط به فروش فیلمهاست. چرا؟ چون هنرمندی در نویسندگی، بازیگری و کارگردانی وجود ندارد؛ همه اینها بیهنری است. پس باید با چه چیزی فیلمها را بفروشند؟ مردم به خاطر صحنههای کابارهای، رقص و آواز به سینما میآیند. از این نظر، سینمای ایران بیش از آنکه مقلد سینمای هالیوود باشد، مقلد سینمای هند دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی است.
پیوند ابتذال با فروش بیشتر در سینمای دوره پهلوی
در سینمای هالیوود حتی در فیلمهای ارزانقیمت هم صحنههای جنسی باید منطق داستانی داشته باشد. مثلاً در دهه ۱۹۳۰ قوانین سانسور آمریکا مشخص میکرد که چه بخشهایی از بدن زن میتواند نشان داده شود و این نمایش باید توجیه داستانی داشته باشد. مثلاً اگر لباس بازیگر با طبقه اجتماعیاش همخوانی نداشته باشد، پذیرفته نیست. پس از جنگ جهانی دوم قوانین کمی تغییر کرد و لباس شنا پذیرفته شد، اما باز هم بدون منطق داستانی امکانپذیر نبود. اما در سینمای ایران قبل از انقلاب، صحنههای جنسی بدون هیچ توجیه داستانی فراوان بود. مثلاً داستان فیلم ادامه دارد و ناگهان یک خانم با لباسی نامتعارف وارد صحنه میشود و حتی دیالوگی هم ندارد، فقط برای جلبتوجه بیننده است. یا در کافهها و کابارهها رقاصی و خوانندگی به مدت طولانی نمایش داده میشود تا بیننده احساس کند پولش هدر نرفته است. اگر این صحنهها نباشد، مخاطب ناراضی میشود و فیلم شکست میخورد. بنابراین، ابتذال در سینمای ایران قبل از انقلاب، پیوندی مستقیم با فروش فیلم داشت، چراکه جنبههای هنری سینما در آن دوران وجود نداشت.
دینداری و رابطه نامشروع؛ چهره دوگانه سینمای دوران پهلوی
در کنار این سینما، سبک زندگی خاصی نیز به بخشی از جامعه ایرانی ارائه میشد؛ بخشی که در دوران پهلوی اول و دوم با هجوم از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ شکل گرفت. این افراد بهناچار از هویتهای خود جدا شده و در شهرهای شلوغ و بیدروپیکر دچار بیهویتی و خلأ ذهنی میشدند. این افراد وقتی به سینما میآمدند، سبک زندگیای را میدیدند که میگفت میتوان به مادر وفادار بود، میتوان رابطه نامشروع داشت، میتوان عرق خورد و همه اینها با هم سازگارند. در بسیاری از فیلمهای قبل از انقلاب، واژه «توبه» بهکار میرود یا مثلاً گفته میشود که فلان خانم را «نشانده» است؛ یعنی خانمی که اهل خودفروشی بوده، توبه کرده و دیگر به آن کار بازنگشته است. دقیقاً همین سبک زندگی است که دین را بهعنوان جزئی جداییناپذیر از زندگی نشان میدهد.
جالب این است که دین در سینمای قبل از انقلاب به طور کامل حذف نمیشد، چراکه دین بخشی از واقعیت جامعه بود. حتی اگر نشانههای دینی کمرنگ بود، در فیلمها قسم حضرت عباس، یا عکسهای امیرالمؤمنین ع و ابراز ارادت به مقدسات دیده میشد. در لحظات عصبانیت نیز واژههای مذهبی مثل لاالهالاالله به کار میرفت. دین در تاروپود جامعه ایرانی تنیده بود و نمیشد آن را حذف کرد. البته از دهه ۵۲ و ۵۳ به بعد، فیلمهایی ساخته شدند که تلاش میکردند دین را حذف کنند، اما تعداد آنها زیاد نبود. برخی از این فیلمها آوانگارد بودند و حتی توسط ساواک توقیف شدند. مثلاً خسرو هریتاش که گرایش چپ داشت، فیلمی ساخت که ساواک آنرا وقیح میدانست و توقیف کرد، چون معتقد بود نمایش آن جامعه را به هم میریزد. جالب این است که دستیارکارگردان این فیلم بعدها یکی از چهرههای مهم سینمای ایران شد و سالها در تلویزیون جمهوری اسلامی برنامه داشت. این نکات نشان میدهد که سینمای بعد از انقلاب ریشههای خود را در همین دوران دارد و پیچیدگیهای خاص خود را دارد.
ما درباره فضایی صحبت میکنیم که پدران ما را که به ما میگفتند از فلان خیابان عبور نکنید. اگر میشنیدند که ما از آن خیابان رد شدهایم، میگفتند «پسر من نیستید.» چرا؟ چون در آن خیابان سینما بود و سردر سینما تصاویر نامناسبی نمایش داده میشد. نه اینکه سینما رفتن ممنوع باشد، بلکه به قول امروز، به طور پیشفرض از آن خیابان عبور نکنید. این نگرش، نگرش اکثر خانوادههای متدین و مردم ایران بود. آن صحنهها برای آنها معنی نداشت؛ حتی یک فرد بالغ هم نمیتوانست آنها را ببیند. سینما با این وضعیت، مصداق ممنوعیت و بدی و فساد بود. این شدت نگاه خانوادههای مذهبی و متدین نسبت به سینما بود و بیراه هم نمیگفتند. سینمای قبل از انقلاب اینگونه نبود که اگر فیلمی را نبینی، ضرر کرده باشی. مثلاً برخی میگویند فیلمهای هالیوودی جنبه هنری دارند و حتی اگر جنبههای بدی داشته باشند، ارزش هنریشان مهم است. اما سینمای قبل از انقلاب جنبه هنری نداشت، به همین دلیل خانوادهها چنین نگاهی داشتند.
سردرگمی مسئولان ایرانی در مواجهه با سینما پس از انقلاب
با وجود چنین فضایی در سینمای قبل انقلاب، حاکمیت جمهوری اسلامی در ابتدای تأسیس نمیدانست با سینما چه کند. یکی از مسئولان ارشد جنگ، کسی که همه شما او را میشناسید، میگفت باید به فکر بیننده ایرانی و سینما باشیم و سینما باید در خدمت انقلاب اسلامی باشد. در اوج مشکلات جنگ، این فرد که قائممقام کل سپاه بود، با وجود مشغله فراوان، فیلمنامهای نوشت که داستانی دینی و انقلابی داشت، بدون صحنههای جنسی و جذابیتهای ناپسند، اما جذاب بود و توانست مخاطب عام را جذب کند. فیلمی که به نام «سفیر» شناخته میشود و داستان قیس بن مسهر را روایت میکند، در سال ۱۳۶۱ ساخته شد و بسیار مورد استقبال قرار گرفت. این فرد،( شهید کلاهدوز) با وجود مسئولیتهای فراوان در عرصه سپاه و جنگ، به سینما در جمهوری اسلامی فکر میکرد و معتقد بود سینما باید با استفاده از ابزارهای جذابیت، پیام انقلاب را منتقل کند. عوامل این فیلم ازجمله آقای فریبرز صالح بودند، اما فیلمنامه را خود شهید کلاهدوز نوشته بود.
شکلگیری جریان روشنفکری در سینمای بعد از انقلاب اسلامی
با وجود این تلاشها، برخی معتقد بودند سینما قابل اصلاح نیست و باید کنار گذاشته شود. اما گروهی دیگر از جمله گروهی که در زمان وزارت سید محمد خاتمی در ارشاد شکل گرفت، آقای انوار و… بودند، تصمیم گرفتند سینمایی جدیدی بسازند؛ سینمایی بدون صحنههای جنسی و مسائل نامناسب. این فیلمها که به «سینمای روشنفکری» معروف شدند، داستانهای پیچیده، فلسفی و فاقد اکشن و ملودرام بودند. این نوع سینما تا حدودی موردتوجه قرار گرفت، اما هنوز اکثریت سینمای ایران نمیدانست چگونه باید عمل کند. در کنار این جریان، برخی از بدنه سینمای قبل از انقلاب نیز شروع به ساخت فیلمهایی کردند که موضوعات سیاسی و جنگ را به تصویر میکشیدند؛ فیلمهایی که معمولاً داستانهای ساده و سطحی داشتند و قهرمانان آنها نمایشگر مسائل جنگ و انقلاب بودند. این فیلمها در دوران جنگ بسیار محبوب شدند و بهنوعی سینمای اکشن جنگی ایران را شکل دادند.
تولد یک جریان تازه؛ روایت سینمای انقلابی در ایرانِ دهه ۶۰
این تلاشها پس از انقلاب نشاندهنده زنده شدن سینما بود، اما هنوز ابتذال در برخی آثار وجود داشت. در ادامه بحث، به سرنوشت این ابتذال در سینمای بعد از انقلاب خواهیم پرداخت. در دهه ۶۰، اتفاق مهم دیگری نیز رخ داد؛ گروهی از جوانان انقلابی کموبیش با سینما آشنا شده بودند یا پس از انقلاب با آن آشنا شدند، احساس کردند که سینما باید در خدمت انقلاب باشد. اینها رویشهای سینمای پس از انقلاب را شکل دادند. برخی از این افراد زود رفتند و نتوانستند دوام بیاورند، مانند اکبر حرّ که چند اثر ساخت و رفت. اما برخی ماندند و شما آنها را میشناسید؛ مانند مرحوم ملاقلیپور، آقای حاتمیکیا، آقای شورجه، آقای حمیدنژاد و دیگران که عمدتاً متعلق به دهه ۶۰ هستند.
این گروه از بچههای مذهبی، خط انقلابی را دنبال کردند. حتی کسانی بودند که فقط یک فیلم ساختند، اما آن فیلم بسیار انقلابی بود. مثلاً محمد کاسبی که بیشتر به عنوان بازیگر شناخته میشود، فیلم «شنا در زمستان» را ساخت که برشی از واقعیت جامعه ایران در سال ۵۶ است و علت انقلابی شدن برخی افراد را به تصویر میکشد. این فیلم تنها اثر او بود، اما فیلم مهمی است. البته برخی از آنها هم خارج از چارچوب حوزه هنری فعالیت کردند، اما اکثراً از آنجا شروع کردند.
از سوی دیگر، گروهی بودند که عمدتاً از فضای قبل از انقلاب آمده بودند؛ چهرههای شاخصی که دیدند نمیتوان روند گذشته را ادامه داد. آنها نه فیلمهای ژانر انقلاب و جنگ ساختند و نه به دنبال فیلمهای جنگی بودند، بلکه پایبند به ارزشهای گذشته خود بودند و زیر بار انقلاب نمیرفتند. این گروه با ارزشهای انقلاب سازگاری نداشتند، اما برانداز هم نبودند. شاخصترین چهرههای این گروه، آقایان کیمیایی، مهرجویی و تقوایی بودند. این گروه به دلیل محدودیتهای جدید، کارهای خود را هنریتر کردند و جنبههای هنری در آثارشان رشد یافت. برای مثال، مهرجویی با فیلم «اجارهنشینها» که داستانی کمدی و نسبتاً سالم است، توانست موفق شود. این فیلم نه محتوای مبتذل دارد و نه ضد خانواده است. بااینحال، در زمان خود، واجد لایههای سیاسی نیز میباشد. بهعنوان نمونه، خانهای که در این فیلم بهتدریج تخریب میشود، میتواند نمادی از جمهوری اسلامی تلقی شود. البته عموم مردم هنگام تماشای فیلم صرفاً به جنبه سرگرمکننده آن توجه داشتند و کمتر کسی به بار نمادین و سیاسی اثر اندیشید. اما مخاطبانی که باید پیام فیلم را درک میکردند، بهخوبی متوجه آن شدند.
ورود نسل دوم جریان روشنفکری به سینمای ایران در دهه ۷۰
از ابتدای دهه ۷۰، با تغییر فضای سیاسی و اقتصادی جامعه به سمت لیبرالیسم، چارچوبهای سینمایی نیز تغییر کرد. در این دوران، فیلمهای سیاسی و جنگی کمرنگ شدند و فیلمهای با موضوعات اجتماعی و روابط دختر و پسر رواج یافتند. وزارت ارشاد در این دوره، چه با وزیرانی چون میرسلیم و چه با معاونانی چون عزتالله ضرغامی، چندان تخصص فرهنگی نداشت و این موضوع بر فضای سینما تأثیر گذاشت. گروههایی که پیشتر از ابتذال فاصله گرفته بودند، دوباره به سمت داستانهای عشقی و روابط دختر و پسر روی آوردند.
در این میان، نسل جدیدی از کارگردانان ظهور کردند که به افرادی مانند کیمیایی و مهرجویی «استاد» میگفتند؛ افرادی که نه به اسلام و نه به انقلاب پایبند نبودند. حتی اگر درباره جنگ فیلم میساختند، روایت آنها ضد روایت رسمی جمهوری اسلامی بود. برای مثال، فیلم «گروهبان» ساخته کیمیایی تصویری بسیار منفی از جنگ ارائه میدهد. این فیلمها تلاش داشتند به جمهوری اسلامی بگویند که ما تسلیم شما نیستیم و راه خود را میرویم. بنابراین، جنبه ضدانقلابی، ضددینی و ابتذال در سینمای ایران در این دوره تقویت شد.
به حاشیه رفتن سینمای انقلابی در دهه ۷۰
در همین حال، بچههای انقلابی و رویشهای آنها در سینما به محاق رفتند و بسیاری از آنها در دهه ۷۰ دیگر نتوانستند فیلم بسازند یا مجبور شدند مسیر خود را تغییر دهند. برای مثال، عزیزالله حمید نژاد که دو فیلم ارزشمند در عرصه دفاع مقدس ساخت، از جمله «هور در آتش» و… آثار خوبی داشت که ماهیت جنگ را به خوبی نشان میداد. پس از آن، ایشان دیگر به ساخت فیلمهای جنگی نپرداخت و وارد عرصههای دیگری شد. بسیاری از این کارگردانها پس از مدتی کنار کشیدند. مثلاً مرحوم ملاقلیپور پس از دوران دفاع مقدس، به ساخت فیلمهایی در فضاهای متفاوت پرداخت؛ فیلمهایی مانند «کمکم کن»، «مجنون» و «خسوف» که هیچ ارتباطی با دفاع مقدس نداشتند. حتی فیلم «مزرعه پدری» نیز دیگر دفاع مقدس نبود، هرچند شاید کمی از فضای آن متأثر بود، اما روایت روشنفکرانهای از دفاع مقدس داشت.
ابتذال نو در سینمای بعد از انقلاب
جریان روشنفکری که در دهه هفتاد پرچمدار سینمای ایران شده و حمایت وزارت ارشاد و سیاسیون را نیز داشت، سینمایی است که نه در خدمت انقلاب است، نه در خدمت اسلام، نه در خدمت دفاع مقدس و نه حتی در خدمت خود سینما. الگویی که این سینما دنبال میکند، سینمای هالیوود است. این روند در دهه ۷۰ ادامه یافت. اگر به فیلمهای این دوره نگاه کنید، تغییرات در لباس و آرایش زنان کاملاً مشهود است؛ مثلاً مقایسه سال ۷۱ با سال ۷۹ نشان میدهد که بنیان کجی که در عصر پهلوی وجود داشت، در دهه ۶۰ حذف شده بود، اما در دهه ۷۰ دوباره بازگشت. در عصر پهلوی، بازیگرسالاری حاکم بود؛ نام بازیگر مرد اول ذکر میشد و سپس نام بازیگر زن. اما پس از انقلاب و در دهه ۶۰، کارگردانمحوری جایگزین شد. در دهه ۷۰ دوباره بازیگرسالاری بازگشت و کلوزآپهای بازیگران جوان و خوشچهره به سینما راه یافت. در دهه ۶۰ چنین چیزی مجاز نبود و نمایش چهرههای آرایش کرده و کلوزآپ ممنوع بود. در این دوره، افرادی مانند افسانه بایگان و هدیه تهرانی و… به یکی از عوامل فروش تبدیل شدند. فیلمهایی که آنها بازی میکردند، نمونههایی از رویکرد جنسی سینمای مبتذل عصر پهلوی بودند که دوباره زنده شدند. سینمای انقلابی و ارزشی به حاشیه رفت و بهاستثنای چند فیلم معدود، بیشتر آثار توسط کسانی تولید میشد که ابتذال دهه پهلوی را بازتولید میکردند یا کسانی که رسماً ضدانقلاب و ضددین بودند و به نام روشنفکری، ابتذال را ترویج میکردند.
گروه اول، ابتذال را برای جذب مخاطب و کسب درآمد ترویج میکردند، مانند دوره قبل از انقلاب. گروه دوم به بهانه ارزشهای هنری و سینمایی، ابتذال را ترویج میدادند، اما ابتذال آنها بیشتر بهصورت «سکس پنهان» بود. این نوع ابتذال به ذهن بیننده واگذار میشد و بیننده تا پایان داستان درگیر آن میماند. این روند در دوره وزارت ارشاد آقایان مهاجرانی و مسجدجامعی شدت گرفت.
در دوره احمدینژاد، وزارت ارشاد در دست افرادی بود که شناخت کافی از سینمای ایران نداشتند و این روند ادامه یافت. در دوره ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، بازگشت سینمای ایران به ابتذال عصر پهلوی و سبک هالیوودی همراه با ارزشهای سینمایی اوج گرفت؛ به حدی که حتی بچههای انقلابی و مذهبی هم در این فضا دچار مشکل شدند. برای مثال، آقای حاتمیکیا در فیلمهایی مانند «برج مینو»، و «بوی پیراهن یوسف» در فضای انقلاب حرکت میکرد و بعدها در فیلمهایی مانند «گزارش یک جشن» و «به رنگ ارغوان» تغییراتی در مسیر خود ایجاد کرد. اما سینمایی که کاملاً در خدمت اسلام و انقلاب باشد، بسیار اندک است؛ شاید سالی یکی دو فیلم. اما عرصه بسیار لغزنده بود و بسیاری از بچههای انقلابی مانند مجتبی راعی که فیلمهای جنگی و انقلابی میساختند، حذف شدند. هرچند ایشان سریال خوبی درباره امام ساخته است، اما اگر حمایت کافی میداشت، میتوانست آثار درخشانی بسازد. حاتمیکیا در دورهای به خاطر مشکلات ساخت آثار دفاع مقدس گلایههایی را در دیداری با مقام معظم رهبری مطرح کرد و گفت که امکانات لازم برای ساخت فیلمهای جنگی فراهم نیست.
نسل سوم جریان روشنفکری سینمای ایران در دهه ۸۰
در دهه ۸۰، بازگشت به ابتذال سینمای قبل از انقلاب در قالب کمدی، ترسناک، اکشن و ملودرام اجتماعی رخ داد که هنجارهای اخلاقی و شرعی در آن رعایت نمیشد. نوادگان سینمای روشنفکری دهه ۶۰ ( امثال سعید روستایی و تینا پاکروان و… ) نسل سوم این جریان را تشکیل میدادند که در دولت حسن روحانی عبور از خطوط قرمز اخلاقی و شرعی در سینما را بهصورت آشکار عملی کردند. در این سینمای مبتذل، خانواده دیگر مقدس نیست و انسانها تنها هستند؛ دختر تنها، پسر تنها و گریزان از خانواده! چهرههایی مانند نیکی کریمی، پورعرب، مهناز افشار و هدیه تهرانی نماینده سینمای این جریان در دهه ۷۰ بودند.
عبور چراغ خاموش از خطوط قرمز در سینمای بعد از انقلاب
در عصر پهلوی، سینمای ایران گرچه با ابتذال همراه بود، اما خانواده و مادر همچنان مقدس بودند. شخصیتها از کارهای بد پشیمان میشدند، انسانهای ساده به نتایج خوبی میرسیدند و کلاهبرداری و دغلبازی به سرانجام ناخوشایندی میانجامید. اما امروز شرایط کاملاً متفاوت است؛ خانواده به عنوان مانع و مزاحم دیده میشود و هر کسی که به نظام متصل است، به عنوان دروغگو، مفسد و فاسد معرفی میشود. حتی کارگردانان به زندگی خصوصی افراد میپردازند و آن را به تصویر میکشند. ابتذالی که در سینمای پس از انقلاب و به ویژه از دهه ۸۰ شاهد آن هستیم، بسیار کشندهتر است.
مثالی میزنم از فیلمی که پیش از انقلاب همچنین فیلمی وجود نداشت. فیلمی که در سال ۱۳۸۶ ساخته شد و داستان آن فردی است که به دختر برادرش تعرض میکند، دختر باردار میشود و ماجراهای بعدی. این فیلم که جایزه جشنواره فجر را از وزیر ارشاد آقای احمدی نژاد یعنی آقای صفار هرندی دریافت کرد، نمونهای از ابتذال سینمایی است که فقط جنسی نیست، بلکه ضد انقلاب و دینستیز است. در این آثار، دین به گوشه رینگ رانده شده و به عنوان نماد عقبماندگی، دروغ، نفاق، ظلم، پارتیبازی و فساد معرفی میشود. در این سینما، انقلابیها به عنوان مجموعهای از معایب معرفی میشوند و هیچ تصویر مثبتی از یک مسلمان خوب ارائه نمیشود. چون نمیتوانند علیه سپاه فحش دهند، بهجای آن کمیته را هدف حملات خود قرار میدهند و حتی سپاه را به شکل مضحک و تحقیرآمیزی به تصویر میکشند.
بازنمایی سکولار از روحانیت در سینمای ایران بعد از انقلاب
روحانیت نیز در این سینما بسیار مهجور است. تنها دو یا سه فیلم وجود دارد که روحانی را به شکل مثبت و واقعی نشان داده باشد. مثلاً فیلم «او» ساخته رهبر قنبری که داستان یک روحانی واقعی روستاست، فیلمی خوب اما مهجور است. یا فیلمهایی مانند «فرشتهها با هم میآیند» و «طلا و مس» که روحانیان را به عنوان افرادی ساده و غیرسیاسی نشان میدهند. جنگ در این سینما معمولاً به شکل ضدجنگ و نمادی از بدبختی و تباهی به تصویر کشیده میشود. حتی اگر فیلمهایی درباره جنگ ساخته شود، روایت آنها اغلب منفی و سیاه است. ابتذالی که امروز در سینما میبینیم، سبک زندگی را تغییر میدهد و به جای نمایش واقعیت، الگوهای نادرست و مخرب ارائه میدهد. این ابتذال در تلویزیون، سینما، تئاتر و شبکههای نمایش خانگی گسترده شده است.
ابتذال به سبک «شانه تخممرغی» در دوران اصلاحات
از دهه ۸۰ به بعد، بازگشت به فضای ابتذال آغاز شد. سینمای ایران به سمت ابتذال هالیوودی با ترکیبی از کمدی، ترسناک، اکشن و ملودرام اجتماعی رفت که در آن حریمهای اخلاقی و شرعی رعایت نمیشود. نسل جدید سینماگران که خود را روشنفکر مینامند، مانند اصغر فرهادی و سعید روستایی، نسل دوم و سوم این جریان هستند و در دورههای اخیر بدون هیچ پوشش ظاهری، خطوط قرمز اخلاقی را رد کردهاند. در این سینما، خانواده دیگر جایگاهی ندارد و انسانها بهصورت فردی و تنها به تصویر کشیده میشوند.
دوره ریاست جمهوری خاتمی شروع بازگشت به سینمای مبتذل بود، اما با دو الگوی مشخص. سینمای مبتذل به قول خودشان «شانه تخممرغی» بود؛ یعنی مثل عصر پهلوی که فیلمها بیشتر درباره دختر و پسر و ساز و آواز بود و عملاً خالی از بار هنری. بخش زیادی از فیلمهای سینمای ایران در این دوره به سبک «شانه تخممرغی» تبدیل شدند. فیلمهایی که فاقد ارزش هنری، یعنی درام قوی، بازیگری خوب و کارگردانی حرفهایاند، اما روایتشان ضد انقلاب و ضد دین است. نکته جالب اینجاست که نمک این فیلمها همان ابتذال است. داستانها معمولاً درباره دختری است که نمیخواهد با خانوادهاش باشد، پسری که نمیخواهد با خانوادهاش باشد، یا دختر و پسری که با هم هستند اما نمیخواهند خانوادهها بفهمند و از این دست موضوعات.
ریشههای جنبش «میتو» در سینمای ایران
جنبش «میتو» کجا در سینما راه افتاد؟ در دهه ۶۰ کسی جرئت «میتو» نداشت و اگر هم بود، آنقدر مخفی بود که دیده نمیشد. اما در دهه ۷۰، مثلاً بین سالهای ۷۰ تا ۷۶ یا ۷۷، وقتی به جشنواره فجر میرفتیم، شروع جنبش «میتو» را میدیدیم. مثلاً یک کارگردان با پنج دختر بود و همان کارگردان میرفت، پنج دختر هم سوار ماشینش میشدند. این موضوع علنی بود. اما از دهه ۸۰ به بعد، این جنبش «میتو» بهطورجدی راه افتاد، چون این افراد مجوز ابتذال را از حاکمیت گرفته بودند. حاکمیت میگفت: «برو، من کارت ندارم؛ فقط مثلاً در فیلم باید روسری اینقدر باشد، اول تا اینجا، بعد تا آنجا، بعد نصفه باشد، فقط بازیگر زن و مرد دست به هم نزنید، اگر به هم سیلی بزنید اشکالی ندارد، اما دست هم را نگیرید.» اما این افراد در هر فیلم، بیجهت یا باجهت، دهها بار به هم سیلی میزدند. چرا؟ چون کارگردان، نویسنده و عوامل اصرار داشتند بگویند ما داریم از خطوط قرمز رد میشویم. نمیگذارند لپ هم را بکشیم، پس میزنیم تو گوش هم و میگوییم «ببین، با دست خودم میزنم.»
جابهجایی مرزهای ابتذال در سینمای ایران از دهه ۹۰
در دهه ۹۰، این روند ادامه پیدا کرد و مرز ابتذال مرتب جابهجا شد و پیش آمد. مثل کسی که خط مرزی را بار نیم متر جلو میبرد و میگوید: «من به خطوط مرزی پایبندم.» یعنی هر بار حدومرزها را کمی جلو میکشیدند و نشان میدادند که از قواعد قبلی عبور کردهاند. جالب است که حتی دولتهای مختلف نیز به این جریان چراغ سبز نشان دادند. دولت آقای خاتمی این چراغ سبز را روشن کرد و در دوره احمدینژاد، زمانی که آقای شمقدری معاون سینمایی بود، این روند تغییر نکرد. شمقدری از ساخت فیلمی به نام «استرداد» حمایت و اعلام کرد که این فیلم مورد پسند دولت است. در این فیلم یک بازیگر بیحجاب روس به زبان فارسی صحبت میکرد و نقش مهمی داشت. هرچند در فیلمهایی مانند«کرخه تا راین» نیز زنان بیحجاب خارجی دیده میشدند؛ اما ابتذال نیست و کارگردان به دنبال آن نیست که بر بیحجابی زنان تکیه کند. اما در فیلم استرداد، زن خوشقیافه و بیحجاب با کلوزآپهای متعدد نمایش داده میشود، فارسی صحبت میکند و نقش مهمی در فیلم بر عهده دارد.
بیمهری نسبت به «سینمای انقلابی» در سینمای ایران
ابتذال در سینمای ایران دو شکل دارد: یکی فیلمهایی که الگویی از سینمای قبل از انقلاب را دنبال میکنند اما فاقد ارزشهای هنری هستند، و دیگری فیلمهایی با ارزشهای هنری که ساختارشکن، ضد انقلاب و ستیزهجو با دین و اخلاق جامعه ایرانیاند. در کنار اینها، جریان محدود و معدود سینمای دینی و انقلابی وجود دارد که با سختی و مقاومت به حیات خود ادامه میدهد. این سینما وفادار به انقلاب است اما از همه طرف مورد بیمهری قرار میگیرد؛ یا اجازه ساخت به آن داده نمیشود، یا اگر ساخته شود، با مشکلات اکران مواجه است. مثلاً فیلم «قلاده طلا» که نسخه اصلی آن بسیار سینمایی و قوی است، سانسور شده و حس تعلیق آن کاهش یافته است. این فیلم به حوادث کشور در سال ۱۳۸۸ میپردازد و آشوبهای کشور را ناشی از دخالتهای خارجی و مشخصاً انگلیس میداند، اما در اکران با موانع زیادی مواجه شد و نتوانست فروش و مخاطب مناسبی پیدا کند.
نقش مافیای حاکم بر سینما در شکلگیری ابتذال فرهنگی
از زمانی که با یک اقدام بسیار غلطُ اکران فیلمها به بخش خصوصی سپرده شده و این بخش در دست مافیای حاکم به سینمای ایران قرار گرفته، شاهد این هستیم که فیلمهای مبتذل با فروشهای میلیاردی مواجه میشوند، درحالیکه فیلمهای خوشساخت انقلابی فروش چندانی ندارند. برای مثال، فیلم «فسیل» بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان فروش داشته، اما فیلمی مانند «پیشمرگ» تنها ۱۲ میلیارد تومان فروش داشته است. این روند نشان میدهد که ابتذال امروز کشندهتر و خطرناکتر شده است.
بازنمایی برهنگی و از بین رفتن مفهوم خانواده در شبکه نمایش خانگی
در شبکه نمایش خانگی نیز دیگر چیزی به نام خانواده معنا ندارد و عملاً فاتحه خانواده خوانده شده است. جنایتی که در عصر پهلوی با وجود فیلمهای کابارهای رخ نداد، امروز به شکل گستردهتری اتفاق افتاده است. متأسفانه صداوسیمای جمهوری اسلامی در تمام این سالها مقهور جریان حاکم بر سینمای ایران بوده است. رسانه ملی نه خطشکن بوده و نه موجساز، بلکه صرفاً بر موجهای موجود سوار شده است. به همین دلیل، آنچه در سینما و شبکه نمایش خانگی رخ داده به شکل کمرنگتر در تلویزیون دیده میشود و حرکت صداوسیما ادامه همان روند حاکم به سینماست. برای مثال، وقتی برهنگی و خشونت در شبکه نمایش خانگی اوج گرفت، تلویزیون نیز تلاش کرد تا عقب نماند و سریالهایی مانند «ناریا» را ساخت. در این سریالها، بازیگران زن خارجی و حتی ایرانی بدون حجاب ظاهر میشوند و به شکلی واضح و نمایان بر جنسیت و عناصر جنسیتی تأکید میشود. این روند باعث شد که بازیگران و عوامل سینمایی تلاش کنند جایگاه خود را در این فضای ابتذال حفظ کنند. اگر بخواهیم تمثیلی برای سینمای ایران از دهه ۶۰ تا امروز بزنیم، میتوان گفت که سینمای دهه ۶۰ مانند خانواده نقی معمولی در فصل اول سریال «پایتخت» بود؛ خانوادهای زحمتکش، معتقد به خدا و خانواده، پرتلاش و امیدوار. اما سینمای امروز شبیه به فصل هفت «پایتخت» است؛ پر از دروغگو، کلاهبردار و بیاخلاق، که حتی از مقدسات نیز سوءاستفاده میکند.
آقای ابوفاضلی
سینما در دست سرمایه؛ حذف تخصص در صنعت تصویر
من بیشتر در حوزه اجرایی کار کردهام و از سال ۵۸ تاکنون در این حرفه زندگی میکنم. آنچه استاد فرمودند، واقعیتهایی است که من هم از نزدیک شاهد آن بودهام. اگر بخواهیم وضعیت سینما را تا زمان پهلوی بررسی کنیم، باید بگویم برخی فیلمهای آن دوران از بسیاری آثار امروز بهتر بودند. اما امروز سینمای ایران هیچ نظم و حساب و کتابی ندارد و نمیتوان آن را بهراحتی مدیریت کرد. اکنون هر کسی که پول دارد، هر کاری بخواهد در سینما انجام میدهد؛ بازیگر میآورد، پول میگیرد، قصه را هر طور که میخواهد میسازد و دیگر هیچ معیار مشخصی برای تعیین ارزش افراد و تخصص وجود ندارد.
مهاجرت بازیگران و عوامل سینما به شبکه نمایش خانگی
از زمانی که شبکههای نمایش خانگی به وجود آمدند، دست عوامل بازتر شده و هیچ کس نمیتواند با آنها رقابت کند. حتی تلویزیون هم که زمانی محل تربیت بازیگران و عوامل سینما بود، اکنون به سمت وارد کردن افراد خارج از این حوزه رفته است. آنها را با هزار ناز و ادا و درخواست پول و زمان بیشتر به تلویزیون میآورند. اگر سری به سریالهای پربینندهای مانند «پایتخت» بزنید، میبینید که دیگر قصهها انسجام و کیفیت گذشته را ندارند. بازیگران محبوب، پولهای کلان میگیرند و هر نوع خواستهای دارند، اما متخصصان واقعی و متعهد این عرصه دیده نمیشوند و راه به آنها داده نمیشود. این وضعیت باعث شده بسیاری از افراد توانمند و باسابقه کنار بروند.
سینمای بدون خانواده؛ ورود خانواده به سینما ممنوع!!
امروزه اختیار سینما بیشتر در دست پخشکنندگان و صاحبان سینماست و دولت و نهادهای رسمی توان چندانی برای کنترل و هدایت ندارند. فیلمهایی که خوب و ارزشمند هستند، به سختی اکران میشوند یا در زمانهای نامناسب به نمایش درمیآیند؛ مثلاً در ماه رمضان که مخاطب کمتری دارند. در مقابل، فیلمهای مبتذل و کمارزش با تبلیغات و حمایتهای مالی به فروشهای بالا میرسند. فیلمهای کمدی امروزی متأسفانه گاهی آنقدر صحنههای جنسی و نامناسب دارند که تماشای آنها با خانواده سخت میشود. این ابتذال در برخی آثار بهوضوح دیده میشود، اما مسئولان معمولاً میگویند «هر کاری میخواهید بکنید، فقط به مملکت و شخص اول مملکت کاری نداشته باشید؛ شما بروید کارتان را بکنید.» و واقعیت هم همین است. این وضعیت باعث تأسف است؛ چراکه بسیاری از ما سالها عمر و تلاش خود را در این حرفه گذاشتهایم و اکنون میبینیم که به کجا رسیدهایم و چه کسانی در این عرصه فعال هستند.
ورود بازیگران بدون شناسنامه و بیهویت به سینمای ایران
سینمای ایران زمانی که حمایت و هدایت داشت، آثار ماندگار و ارزشمندی تولید میکرد که هنوز هم در تاریخ سینما جایگاه دارند. اما اکنون، از میان دهها فیلم ساخته شده، شاید فقط چند فیلم ارزشمند وجود داشته باشد و بقیه صرفاً برای فروش ساخته میشوند. قصهها و فیلمنامهها کیفیت لازم را ندارند و بسیاری از بازیگران بدون هیچ پیشینه و شناسنامهای وارد این حرفه شدهاند. نسل جدیدی که آمده، هیچ هویتی ندارد و به جز خود، هیچ چیز دیگری را قبول ندارد. سازمانهای دولتی و نهادهای مرتبط هم حواسشان به این وضعیت نیست. متأسفانه، وقتی فردی میخواهد فیلمی درباره مردم بسازد، آنقدر او را بالا و پایین میکنند و فیلمنامهاش را تغییر میدهند که در نهایت پشیمان میشود. این وضعیت جای تأسف دارد و امیدوارم تغییر کند.
فروپاشی نظم حرفهای در سینمای ایران
با توجه به سابقه اجرایی و حضور طولانیمدت در حرفه سینما از سال ۵۸ تاکنون، باید بگویم وضعیت فعلی سینمای ایران بهگونهای است که دیگر هیچ نظم و حساب و کتابی در آن وجود ندارد. اکنون هر کسی که سرمایه دارد، میتواند هر کاری که بخواهد انجام دهد؛ بازیگر بیاورد، پول بگیرد و قصهای هرچند بیکیفیت بسازد. دیگر ملاک تخصص و تعهد در انتخاب افراد و داستانها رعایت نمیشود. از زمانی که شبکههای نمایش خانگی پا به عرصه گذاشتند و سینماداران مسئول پخش فیلمها شدند، این وضعیت بدتر هم شده است. برخی از فیلمهایی که ساخته میشوند، از فیلمهای فارسی قدیم بهترند، اما تعداد فیلمهای خوب بسیار کم است.
نبرد نابرابر سینمای ارزشی با ابتذال بینظارت
فیلمهای ارزشمند و انقلابی نیز بدون حمایت نهادهای دولتی و سازمانهای مرتبط، امکان تولید و عرضه ندارند. سرمایهگذاران خصوصی معمولاً تمایل به حمایت از این آثار ندارند و سرمایه لازم برای مقابله با فیلمهای مبتذل و تجاری را ندارند. در این شرایط، افراد متخصص و متعهد که میخواهند آثار خوب بسازند یا تخصص لازم را دارند، بسیار کماند و قدرت رقابت با جریان غالب را ندارند. بسیاری از کسانی که صرفاً به دنبال سود و منافع مالی هستند، با پولهای بادآورده وارد سینما شدهاند و بدون هیچ نظارتی هرچه میخواهند میسازند. هر دوره که تیم جدیدی به مدیریت سینما میآید، تلاش میکند روند را اصلاح کند، اما به دلیل نبود تعهد و تخصص کافی، موفق نمیشود. این وضعیت باعث شده بسیاری از افراد توانمند و متعهد از سینما کنار بروند و نسل جدیدی که وارد شده، فاقد هویت و تعهد لازم است.
دکتر کوشکی
رویشهای سینمای انقلابی و آثار فاخر سینمای انقلابی
سینمای ایران در حال حاضر تحت تأثیر جریانهای مختلفی است که برخی از آنها انقلابی و متدین هستند و توانایی و قابلیت هنری بیشتری نسبت به جریانهای دیگر دارند. نمونه بارز این افراد داوود میرباقری است که طلبه بوده و دانش خوبی درباره تاریخ اسلام دارد و دغدغهمند مسائل اعتقادی و اسلامی است. او توانست اثری فاخر مانند «مختارنامه» بسازد که نمونهای بینظیر در سینمای ایران است و تاکنون کسی در این سطح مشابه آن را نساخته است. مختارنامه پروژهای بسیار بزرگ و بینظیر است؛ بهگونهای که میتوان آن را معادل ساخت پنجاه فیلم سینمایی دانست. این مجموعه بهگونهای طراحی شد که مردم عامی، حتی کودکان چهار ساله، با عشق و علاقه آن را تماشا کنند.
این اثر فرهنگی چنان تأثیری داشت که هنگام نمایش آن، شمشیر، سپر و لباس مختار به فروش میرسید! همان اتفاقی که در هالیوود برای فیلمهای تاریخی و اسطورهای میافتد. این نشاندهنده قدرت عظیم سینماست و تجربهای است که ما نیز داشتهایم. بااینحال، جالب است که در هیچ بخشی از سینمای ایران، نام داوود میرباقری به عنوان یک الگو و نماد برجسته به میان نمیآید و این بزرگمرد سینما همچنان در حاشیه نگه داشته شده است. در مقابل، افرادی مانند سعید روستایی با فیلمهایی چون «متری شیش و نیم» و اصغر فرهادی که جوایز بینالمللی کسب کردهاند، به عنوان غولهای سینمای ایران معرفی میشوند.
چهره هایی مانند میرباقری در دل تاریک و ظلمانی سینمای ایران، که در اختیار ضد انقلاب، براندازان، فاسدان و مبتذلسازان است، ظهور کردهاند. اگر این رویشها حمایت شوند – و منظور از حمایت صرفاً مالی نیست – میتوانند آثار بزرگی خلق کنند. در ادامه مسیر سینمای انقلابی و هنرمندانه میتوان به نمونههایی مانند فیلم «منطقه پرواز ممنوع» و «آپاراتچی» که فیلمی کمدی و تفکر برانگیز در حوزه تاریخ انقلاب است اشاره کرد. اما متأسفانه این آثار بایکوت شده و دیده نمیشوند. مشکل اینجاست که حتی اگر کارگردانان بزرگی مانند داوود میرباقری در این چرخه حضور داشته باشند و آثار فاخر بسازند، اگر در تناقض با جریان غالب بر سینمای ایران باشند، اجازه اکران و فروش به آنها داده نمیشود و عملاً سرکوب میشوند. برای مثال، برخی فیلمهای فاقد ارزش هنری، ماهها در اکران باقی میمانند، درحالیکه فیلمهای ارزشمند با سانسهای محدود و در ساعات نامناسب نمایش داده میشوند. یکی از خیانتهای بزرگ در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی، سپردن اکران فیلمها به بخش خصوصی و مافیای پخش بود که باعث نابودی نظم و عدالت در اکران شد. این وضعیت باعث شده که رویشهای واقعی سینمای انقلابی و دینی به حاشیه رانده شوند.
بااینحال، این رویشها وجود دارند و باید به رسمیت شناخته شوند و حمایت شوند. داوود میرباقری باید به عنوان الگوی سینمای ایران شناخته شود، نه کیارستمی، کیمیایی یا مهرجویی. متأسفانه، برخی سازمانهایی که با منابع مالی نظام ایجاد شدهاند، خروجی مطلوبی ندارند. به عنوان مثال، یکی دو فیلم ساخته شده توسط این نهادها، مانند «بادیگارد» حاتمیکیا، موفق بوده اما بسیاری از آثار این مجموعهها مانند سریال «مستوران» و.. که سرمایهگذاری کلانی روی آن شده، مخاطب کمی داشتهاند. این نشان میدهد که حمایتها بهدرستی انجام نمیشود. سازمان اوج، که وظیفه دارد سینمای انقلاب را حمایت کند، به جای تمرکز بر تولید آثار فاخر و متعهد، به ساخت سریالهایی مانند «آقازاده» و «مستوران» پرداخته است که چندان موفق نبودهاند. این سازمان باید به جای این کارها، تمرکز خود را بر تولید آثار فاخر و ارزشمند مانند «بادیگارد» بگذارد و از کارگردانان توانمند و متعهد حمایت کند.
در حال حاضر، سینمای ایران نیازمند مدیریت متعهد و کاربلد است؛ مدیری که بتواند از دل این وضعیت نابسامان، آثار فاخر و متعهد بیرون آورد. نمونههایی مانند سریال «فراری» و «ذهن زیبا» نشان دادهاند که با هزینه محدود اما عوامل متعهد و حرفهای میتوان آثاری ارزشمند تولید کرد. برای برونرفت از این چنبره خطرناک ابتذال، تنها راه، حمایت از آدمهای متعهد و کاربلد است. مدیریتی که بتواند از هنرمندان انقلابی اما گمنام آثار فاخر و انقلابی بیرون بکشد؛ آثاری که هم سلیقه هنری مردم را ارتقا دهد و هم دانش و باورهای انقلابی را تقویت کند. به تعبیر حضرت امام، صداوسیما باید دانشگاهی باشد که این مهم را تحقق بخشد. ما دست خالی نیستیم و نباید تسلیم شویم. اگرچه گاهی از دوستان خودمان ضربه خوردهایم، اما نباید ناامید شویم.
مشکل این است که نظام به جایی مانند «اوج» میگوید: «این بودجه برای تولیدات فرهنگی هنری در اختیار شماست.» اما آیا «اوج» مدیران عمیق و متفکری دارد؟ مدیران اوج حتماً بچههای خوبی هستند، اما بچه خوب با آدم عمیق فرق دارد. چرا و چگونه «اوج» به اینجا میرسد که کار بد و ضعیفی مانند«مستوران» میسازد؟ قرار بوده با پول بیتالمال سینمای انقلاب و آثار آن را از مهجوریت دربیاورد، اما سریالی ساخته شده که بیننده نداشته و ربطی هم به انقلاب ندارد! خب این چه کاری است؟ به جای این کارها باید کاری میکردند که «بادیگارد ۲» یا «بادیگارد ۳» ساخته شود. ما فیلمسازان خوب، متدین و انقلابی داریم، هزاران داستان خوب سینمایی داریم، بچههای بازیگر و عوامل خوب هم داریم مثلاً چند سریال مثل سریال«فراری» با عوامل خوب و متدین و کیفیت قابل قبول ساخته شده؟ میتوان سریالهای خوب ساخت؛ مثل داستان سلولهای بنیادی و سریال «ذهن زیبا». ظرفیت و استعداد وجود دارد، فقط باید به آنها فرصت و حمایت واقعی داده شود تا سینمای انقلاب به جایگاه اصلی خود بازگردد.
سریال «ذهن زیبا» هرچند اثری معمولی به نظر میرسد، اما دستکم داستانش به پیشرفتهای علمی ایران میپردازد. این نشان میدهد که برای برونرفت سینما از چنبره افعی خطرناک ابتذال، امکان وجود دارد؛ فقط کافی است آدمهای متدین و کاربلد وارد میدان شوند. مدیریتی که بتواند از دل مجموعهای مثل «اوج» سریالی مانند «مستوران» بیرون نیاورد، یا از رسانه ملی اثری فاخر چون «مختارنامه» تولید کند؛ اثری که هم سلیقه هنری مردم را ارتقا دهد و هم دانش آنها را بالا ببرد. صداوسیما در پخش «مختارنامه» به تعبیر حضرت امام به واقع تبدیل به دانشگاهی شده بود که باورهای انقلابی را منتقل میکرد. کافی است نگاهی به مباحثی که در این سالها به آنها نیاز داشتیم بیندازیم؛ همه آنها در «مختارنامه» بود. پس دست ما خالی نیست و نباید تسلیم شویم. اگر هم چوبی خوردیم، از دوستان خودمان بوده است؛ کسانی که یا مدیر نبودند، یا عمق نداشتند، یا حتی وجدان و تعهد لازم را نداشتند. مدیرانی که ادعای تعهد به جمهوری اسلامی را داشتند، اما در عمل برای آمریکا کار میکردند و به همین دلیل وضع سینما به این روز افتاده است.
پرسش و پاسخ
سوال: ما یک سرمایه بسیار ارزشمند داشتیم به نام صداوسیما، که البته با سینمای خودی هم مرتبط است. اما با این سرمایه چه کردیم؟ زمانی بود که نه اینترنتی وجود داشت و نه رسانههای دیگری، و مردم مجبور بودند فقط کانالهای یک، دو، سه و بعدیها را تماشا کنند. به نظرم باید بگویم هر افراطی، یک تفریطی دارد. ما در صداوسیما دچار افراطی شدهایم؛ یعنی خیلی خودسانسوری کردیم، مثلاً الان برخی اخبار را در صداوسیما پخش نمیکنیم و مردم ابتدا سراغ کانالهای دیگر میروند. این سانسورهای بیمورد و برخی مسائل مشابه باعث شده مردم از صداوسیما فاصله بگیرند. امروزه قدرت سینما و صداوسیما، چه خوب و چه بد، دیگر مثل قبل نیست. این وضعیت ناشی از نحوه مدیریت صداوسیما است که به نظرم در مسائل مهم، نقش بسیار تعیینکنندهای دارد.
دکتر کوشکی
پاسخ: بحث جنابعالی ارتباط مستقیمی با حوزه سینما به معنای نمایش و هنرهای نمایشی نداشت، اما چون دوستان اشاره کردند، نکتهای عرض میکنم. شاید باورش برای شما سخت باشد، اما صداوسیما هیچگاه در اختیار نیروهای انقلاب نبوده است. هرچند که مسئولان آن توسط رهبر انقلاب تعیین میشوند، اما بدنه صداوسیما، بدنهای است که دیدگاههایش را میتوانید در برنامههای غیرسیاسی و سریالهای آن مشاهده کنید. سریالهایی که مفاهیم و ارزشهای انقلابی را بهصورت هنرمندانه بیان کنند، بسیار کم هستند. عمده سریالهای تلویزیونی درباره افرادی است که میخواهند به خارج از کشور بروند، یا دختران و پسرانی با دغدغههای شخصی و لوکس و بیارتباط به حقایق انقلاب و نیازهای جامعه.
سریالی که داستان یک کشاورز نمونه، مخترع موفق یا پیشرفتهای علمی کشور را به تصویر بکشد، بسیار نادر است. سریالهایی با موضوعاتی مانند «ما چهجوری پهپاد ساختیم»، «چگونه به توان موشکی رسیدیم» یا «چگونه سدکارون۴ ساخته شد» در تلویزیون ساخته نشدهاند. بیشتر آثار تلویزیونی سیاه، ناامیدکننده با محتوایی مبتذل و بدور از مباحث انقلابی و ارزشی هستند. این وضعیت در صداوسیما به دلیل تأثیرپذیری این عرصه از فضای حاکم بر سینما است. سینمایی که اکنون به ابتذال کشیده شده، صداوسیما نیز در تلاش است که از این ابتذال عقب نماند. اگر صداوسیما میخواست، میتوانست معجزه کند. برای مثال، سریال «پاورچین» که سریالی معمولی و طنز بود. در یک قسمت آن در حد ده دقیقه به تحصن نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم پرداخته شد و همین ده دقیقه باعث شکست آن تحصن شد. این نشان میدهد که صداوسیما قدرت زیادی دارد، اما مدیران آن به این قدرت واقف نیستند و تنها به دنبال کسب مخاطب از هر طریق و پرکردن آنتن با سازوکارهای اداری هستند و آنچنانکه حضرت امام فرمودند رسانه ملی را یک دانشگاه عمومی نمیدانند.
مدیران صداوسیما معمولاً در مناسبات سیاسی و اداری منصوب میشوند و رهبر انقلاب نیز نمیتواند برخلاف چرخه قانونی عمل کند. اگر صداوسیما واقعاً در دست هنرمندان انقلاب بود، مثلاً تعدادی داوود میرباقری داشتیم که در زمینههای مختلف برنامهسازی فعالیت میکردند، قدرت این سازمان بسیار بیشتر میشد. اما در حوزه فرهنگی، حتی بخش سیاسی صداوسیما که باید حزباللهیترین بخش باشد، شاهد اقدامات ناهماهنگ و ضعیف هستیم. مثلاً در ایام انتخابات، تلاش میشود مردم را به رأی دادن به افراد خاص ترغیب کنند، اما درزمینه خبررسانی عقبماندهاند و مردم از عملکرد آنها ناراضی هستند. حتی بخش فرهنگی معاونت سیاسی صداوسیما، گاهی آثاری را تبلیغ میکنند که محتوایی ضد انقلابی یا مغایر با آرمانها و ارزشهای انقلاب دارد. در بخش خبر نیز شاهد رپورتاژ آگهی برای فیلمها و کتابهای خاص هستیم که با سیاستهای انقلابی همخوانی ندارد. اگر صداوسیما در اختیار هنرمندان انقلابی بود، هنرمندانی مانند داوود میرباقری، مجتبی راعی و دیگران میتوانستند آثار فاخر و اثرگذاری بسازند. برای نمونه، مجتبی راعی سریالی درباره کودکی امام ساخته که یکی از آثار فاخر تاریخ تلویزیون است. اما متأسفانه در معاونت سیاسی صداوسیما نیز کجفهمیها و ناآگاهیهایی وجود دارد که مانع از تحقق این اهداف میشود.
سوال: بالاخره فضای حاکمیتی حمایتی که باید از جریان انقلابی سینما میکرد، وجود نداشته است. حالا یا نفوذ بوده یا هر چیز دیگری، اما واقعیت این است که در فضای بینالمللی، مثلاً در آمریکا، حکومت توان تنظیمگری کل جریان سینما و هالیوود را دارد و این کار را انجام میدهد یا خیر. اما ما در همین فضای موجود، مثلاً فیلم «اخراجیهای ۲» را داریم که تقریباً جزو سه فیلم پرتماشاگر تاریخ سینمای ایران شده است، هرچند که از نظر ظاهری خلاف جریان اصلی سینماست. یعنی بدون حمایت دولتی هم توانستهایم موفقیتهایی کسب کنیم. پس وقتی اینگونه موفق شدهایم، آیا راهکار ما این است که منتظر باشیم حکومت بیاید و از ما حمایت کند؟ وقتی خودمان نیرویی تربیت نکردهایم که بتواند آثار فاخر بسازد، یا حتی آن نیروهای فاخرساز هم مثل داوود میرباقری که میگوید در مضیقه مالی بوده و مجبور شده سریال «شاهگوش» را که یکی از اولین سریالهای طنز شبکه نمایش خانگی و نسبتاً قوی بود، بسازد، پس چرا بهجای انتظار برای تنظیمگری حکومتی، به پرورش نیروهای مستعد بپردازیم؟ مثلاً در فضای فیلمسازی، یک مهدویان ابتدا چند فیلم انقلابی ساخته اما بعداً به سمت ساخت آثاری مثل «درخت گردو» که ضد جنگ است، رفته است. من میخواهم بدانم راهکار مشخص شما چیست؟ آیا قرار است منتظر باشیم که نهادهای حکومتی بیایند و تنظیمگری کنند، یا باید خودمان به تربیت نیرو و تولید آثار فاخر اهتمام بورزیم؟
دکتر کوشکی
نقش حمایتی دولتهای غربی از سینمای هالیوود
پاسخ: من معتقدم ما نیرو داریم و این نیروها پرورش هم مییابند. اما حمایت به این معنا نیست که پول بدهیم و بگوییم برو بساز! خیر، چنین چیزی حمایت نیست. گاهی حمایت یعنی این که جلوی رشد علفهای هرز را بگیریم تا درخت خودش رشد کند. این همان مدل حمایتگری است که هالیوود و دولتهای انگلستان و فرانسه هم برای حمایت از فیلمهای مطلوبشان انجام میدهند. در هالیوود وزارت ارشاد یا نهاد دولتی نمیآید به فیلمساز بگوید این را بساز یا نساز، اما فضایی حاکم است که فیلمنامههای ضدیهود در آن جایی ندارند. مثلاً مصطفی عقادی که از بدنه سینمای آمریکا بود و فیلم «الرساله» درباره زندگی پیامبر ساخت، مجبور شد یهود را از فیلم حذف کند. جنگ خندق و خیبر در فیلم نیست، چون به او گفتهاند اسمی از یهود نباشد. این نظارت است؛ به او گفتهاند تو میتوانی هر کار دیگری بکنی، به ابولهب فحش بدهی، اما یهود را حق نداری در فیلم بیاوری. اگر هم بیاورد، امکان پخش نخواهد داشت.
وزارت دفاع آمریکا دفتری در هالیوود مستقر کرده است و فیلمنامهها را بررسی میکند. اگر فیلمی بخواهد تجهیزات خاص مثل هلیکوپتر یا تانک داشته باشد، آنها میگویند آیا شما با ما همسو هستید یا خیر. اگر باشید، تجهیزات را میدهند؛ مثلاً به جای دو بالگرد، هفت بالگرد میدهند. این است حمایت واقعی، البته با اجاره مختصری. در رسانهها هم به این فیلمها پروبال میدهند، اما اگر کسی بخواهد خلاف آن تولید کند، کنار گذاشته میشود. ما هم میتوانستیم در سینما اجازه ندهیم ابتذال دوران پهلوی بازگردد. میگفتیم اگر انقلابی نمیسازید، حداقل خانوادهمحور بسازید.
در اوایل دهه ۶۰ برخی فیلمسازانی که به سینما به عنوان شغل و حرفه نگاه میکردند و نگرش سیاسی خاصی نداشتند، فیلمهایی درباره ساواک و مبارزات انقلابی ساختند که در آن زمان مورد پسند تماشاچیان قرار گرفت و بعضی از این فیلمها از نظر هنری و فنی خوب بودند، مثل «شکار» اثر مجید جوانمرد. فیلمی با حضور پرویز پرستویی و خسرو شکیبایی به عنوان بازیگران نقش اول. یا فیلم «خبرچین» که درباره یک گروه انتشار و توزیع اعلامیههای حضرت امام ساخته شد و فیلم سینمایی خوشساختی بود. در آن مقطع از این نمونه فیلمها وجود داشت یعنی فیلمهایی که ابتذال در آنها نبود و تماشاچی هم از آنها استقبال میکرد. در آن مقطع وزارت ارشاد اجازه ساخت فیلمهای مبتذل را نمیداد. فیلمهایی که منتقدین به آنها “شانه تخممرغی” لقب دادند. نکته این است که وقتی دولت میگوید من این نوع کار را نمیخواهم و اجازه اکران نمیدهد، کسی سراغش نمیرود. اما وقتی این محدودیت نباشد، فیلمهای ضعیف یا ضدخانواده ساخته میشود. الان در سینمای هند هرچقدر بخواهی میتوانی به سیاستمداران فحش بدهی، فقط باید اسم مستعار بگذاری که سیاستمدار مشخصی مدنظر نباشد. میتوانی بگویی همه رشوهگیرند، پلیس هم رشوه میگیرد، اما باید یک قهرمان پلیس باشد که در نهایت مجرمان را دستگیر کند و فیلم با امید برای مردم تمام شود. یعنی چارچوبی برای امید دادن به مردم وجود دارد. در سینمای آمریکا هم گفته میشود علیه یهود نباید فیلم ساخت و تا حالا فیلم ضدیهودی رسمی نداشتیم. در سینمای انگلیس هم از کارگردانان میخواهند فیلمهایی درباره عظمت دوران استعمار بسازند و ملکه بریتانیا از این فیلمها حمایت میکند. مثلاً «لورنس عربستان» که عظمت امپراتوری بریتانیا را نشان میدهد.
اخراجیها فیلم سینمایی بدون پشتوانه دانش سینما
در مورد بخش دیگر سوال شما باید بگویم من مسعود دهنمکی را میشناسم، سالهاست است با هم دوستیم، اختلافنظر داریم ولی انسان خوبی است. اما فیلمهای «اخراجیها» سینما نیستند، بیشتر نمایش رادیوییاند. به همین دلیل فیلمهای دهنمکی یکدفعه موفق شدند و بعد دوباره افت کردند و سریالهایش هم دیگر موفق نبودند. چون دانش سینما نداشت. «اخراجیها» ساختن کار سختی نیست. اما ساختن فیلمی مثل «قلادههای طلا» که یک فیلم دراماتیک، ارزشی و تأملبرانگیز است، دشوار است. چون «قلادههای طلا» با چهارچوب سینما ساخته شده است. ما فیلمهای خوب بچههای متدین و انقلابی هم داریم، اما «اخراجیها» ساختن کار سادهای است. مثلاً ساختن فیلمهایی مثل «بچههای آسمان» که نه سکسی است، نه اکشن، نه ترسناک، بلکه بازنمایی بخشی از زندگی جامعه ایرانی است، خیلی سختتر است. در این فیلمها تجملات و لوکس بودن دیده نمیشود. فیلمهای مجیدی مثل «بدوک» و «پدر» خانوادهمحور و معتقد هستند و یک نسخه جدید از سینما را ارائه میدهند.
ما این توانمندیها را کم نداریم، اما در برابرشان علفهای هرز زیادی رشد کرده که با حمایت حکومت، وزارت ارشاد و صداوسیما بزرگ شدهاند. این علفهای هرز درختان و گیاهان مفید را میخشکانند. مثلاً رشد یک درخت گردو ۲۰ سال طول میکشد، اما خرزهره به سرعت همهجا را میگیرد. و متأسفانه حمایتها و تقویتها بیشتر به این علفهای هرز سینما اختصاص یافته است، نه به گلها و بوتههای مفید. البته ما حمایتی نداریم که بگوییم پول دادهاند به یک کارگردان تا فیلم بسازد. سینما یعنی اینکه مردم بلیت بخرند و بروند فیلم ببینند، نه اینکه بلیت رایگان داده شود یا اکران مفتی برگزار شود. سینماگران متدین ما میتوانند فیلمهایی بسازند که مردم برای دیدنشان به سینما بروند! آثاری مانند «قلادههای طلا ، بادیگارد، به وقت شام و…». اما حکومت باید خرزهرهها را جمع کند، همان کاری که هالیوود انجام میدهد.
اما تأسیس مجموعههایی مانند «اوج» یعنی این که به برخی افراد پول و امکانات میدهند تا فیلم بسازند، این مجموعهها بچههای خوبی هستند اما عمق رسانه را نمیفهمند و اهل تفکر نیستند. درنتیجه اکثر تولیدات این مجموعه ها فیلمهایی کمبیننده هستند و برخی اصلاً پخش نمیشوند چون کیفیت ندارند. اگر اینها سالی دو فیلم مثل «منصور» میساختند، من راضی بودم. چون اینها میخواهند با پول حمایت کنند و بسازند. راه حمایت پول دادن نیست، بلکه حمایت معنوی و حضور فعال است. ملکه انگلیس شخصاً پشت فیلمهای مهم موردنظر حاکمیت میایستاد و رسمی و علنی از آنها حمایت میکرد. این یعنی حمایت واقعی.
آقای رضا ابوفاضلی
دستهبندیها در حوزه فیلم و سینما
در پایان، باید بگویم حرفه فیلمسازی و سینما و تلویزیون خیلی پیچیده است. نکات ریز زیادی دارد که هضمش سخت است. این حرفه تقسیمبندیهای زیادی دارد؛ خودی، غیرخودی، بیخودی و غیره. مثلاً ابراهیم حاتمیکیا که فیلمهایی مثل «دیدبان» و «مهاجر» ساخته، وقتی فیلم «دعوت» را ساخت، خیلیها نگرش منفی داشتند چون ربطی به سبک قبلیاش نداشت. مشکل این است که حمایتها فقط مالی نیست، بلکه معنوی هم باید باشد و از کسانی که باید حمایت شوند، حمایت نمیشود. خیلی حرفها هست که باید گفته شود، اما متأسفانه فرصت کم است. این حرفه، آبروی ماست و گاهی سکوت بهتر است. انشاءالله اتفاقات خوبی در سینما و تلویزیون ما بیفتد.